خاطرات اسارت

درباره دوسال اسارت دردراردوگاه تکریت نوشته خواهد شد

خاطرات اسارت

درباره دوسال اسارت دردراردوگاه تکریت نوشته خواهد شد

جلوه های عاشورایی در اسارت


 
سال های سنگین ، دشوار و تلخ اسارت ، یادآور روزهای دردناک و اندوه باری است که بر کاروان اسیران کوفه و شام گذشت.
آزادگان در بند، به یاد مصائب اهل بیت ع صبوری و شکیبایی پیشه می کردند و در دوران اسارت نیز با یاد اباعبدالله ع گرد غربت و اندوه از جان می شستند و با برپایی مراسم ، عشق و ایمان خود را به آن حضرت نشان می دادند؛ هرچند بهای سنگین این مراسم را نیز باید می پرداختند: پاییز سال 1362 بود و مثل سال های گذشته عاشورای حسینی فرارسیده بود، شور و شوق آزادگان در بند برای عزاداری سالار شهیدان و یاران با وفایش در خانه دشمن بعثی حال و هوای دیگری داشت.
از یکی دو هفته پیش از محرم ، برادران در بند به فکر زمینه سازی اجرای مراسم افتادند. ابتدا به مسوولان آسایشگاه ها اعلام کردند به عراقی ها بگویند که ما عزاداری خواهیم کرد. عراقی ها که از نحوه مراسم اطلاع نداشتند یا خود را به نادانی می زدند، به مسوولان ما قول دادند که مزاحم برگزاری مراسم نشوند. محرم ، ماه عشق و جانبازی معشوق فرا رسید، با فرار رسیدن ایام عاشورا به پیشنهاد عده ای از بچه ها قرار شد، روی سینه همه بچه ها جمله «یا حسین مظلوم» نوشته شود که این کار در عرض یکی دو شب به طور مخفیانه انجام گرفت و با شور و شوقی که بچه ها داشتند، به سرعت گلدوزی شد. اول محرم فرا رسید و بچه ها از همان ابتدا شروع به سینه زنی و نوحه خوانی کردند و شب ها از ساعت 8 تا نیمه شب این کار را ادامه می دادند.
هنوز یکی دو روز نگذشته بود که مسوولان عراقی اعلام کردند عزاداری را آهسته و بدون سینه زنی انجام دهید، ولی این طرح از سوی اسرا رد شد.شب ششم هنگام سینه زنی ، یک افسر عراقی ، که سروانی گردن شکسته بود و طوقی قرمز نیز به گردن داشت ، وارد اتاق ما شد. ابتدا از در دوستی وارد شد و گفت: چرا شما سینه زنی می کنید؟ این کار حرام است و ظلم به نفس است.
چند تن از بچه ها بلند شدند و به او جواب دادند. افسر عراقی فورا دستور داد اسم آنها را یادداشت کنند و بعد هم با فحش و تهدید اتاق ما را ترک کرد.
شب تاسوعا فرا رسید و سینه زنی همچنان ادامه داشت. عراقی ها با عده زیادی از افراد گارد حفاظت اردوگاه پشت پنجره اتاق ها آمدند و هر چه فریاد زدند که سینه نزنید، کسی گوش نداد. ناگهان در اتاق باز شد و چند جلاد دائمی اردوگاه وارد شدند. ابتدا چند نفری را جدا کردند و در گوشه ای از اتاق نشاندند و ناگهان با یک سوت حدود 50 سرباز لخت باتوم به دست وارد شدند و به ما هجوم آوردند به هر جا که دستشان می رسید، می زدند. پس از پنج دقیقه با سوت افسر عراقی همه سربازها از اتاق خارج شدند. البته ناگفته نماند که جدا کردن بچه ها به خاطر تفرقه اندازی بود ولی آنها همه با هوشیاری موقع کتک زدن داخل دیگر بچه ها شدند و کتک خوردند که این کار بیشتر عراقی ها را عصبانی کرده بود. پس از درگیری ، اتاق به خون کشیده شده بود. از سروصورت اکثر بچه ها خون می ریخت.
در همان حال حدود 20 نفر از اسرا، از جمله آنهایی که جواب افسر را داده بودند، جدا شدند و برای کتک خوردن خصوصی به زندان رفتند. بعد از رفتن عراقی ها بچه ها دوباره جمع شدند و شروع به سینه زنی کردند. عراقی ها از پشت پنجره نگاه می کردند.

منبع: خاطرات آزادگان در کتاب معنویت در اسارت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد