-
عزاداری برای امام حسین (ع)
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 21:17
خاطره تلخی که همواره در ذهنم خواهد ماند مربوط به ایام ماه محرم در اردوگاه است. همهی ما اسرای ایرانی در روز عاشورا در محوطه اردوگاه مشغول عزاداری برای سالار شهیدان حضرت امام حسین (علیه السلام ) بودیم که با گذشت نیم ساعت نیروهای بعثی که بشدت اینگونه مراسم را سرکوب می کردند به طرف ما حمله ور شدند و با کابل و چوب و هر...
-
بهداشت دراسارت
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 19:54
طبق کنوانسیون 3 ژنو ( ماده 29 ) ، دولت باز داشت کننده مکلف است موارد بهداشتی زیر را انجام دهد ، کلیه موارد به منظور تامین سلامت و نظافت باز داشتگاه و جلو گیری از بیماری های واگیر دار به عمل می آید ، از جمله حمام ، آب و صابون دست شویی ، محل شستشوی لباس و... این در حالی است که ما ناچار بودیم از یک سطل کوچک آن هم در...
-
ساک دستی
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 19:50
وقتی مبادله اسرا شروع شد بچه ها با تیکه پارچه های لباس های اضافی خود شروع به خلاقیت کردند.ساک های دستی وجا قرانی های زیبا درست کردند.از نخ های حوله برای گلدوزی روی این صنایع دستی استفاده می شد.روی اکثر ساک ها پرچم جمهوری اسلامی ایران طراحی شده بودوهمین موضوع باعث عصبانیت عراقی ها شده بود واگر ساکی را مزین به پرچم...
-
تعداد پدر مادر فرزند همسر ان آزادگان کشور
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 19:42
آقای جوکاردبیر مجلس ایثارگران تعداد پدران آزادگان را 2352 نفر، مادران آزادگان را 3868 نفر، همسر آزادگان را 42234 نفر، فرزند پسر آزادگان را 55398 نفر و تعداد فرزندان دختر آزادگان را 52863 نفر اعلام کرد و ادامه داد: توجه عمده ما در مجلس ایثارگران بر روی آزادگان است، چرا که آزادگان قشر مظلوم ایثارگران هستند. منبع :موسسه...
-
نحوه ی آمپول زدن عراقی ها به اسراء
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 17:49
هنگامی که یکی ازما مفقود الاثرها مریض می شدیم باید یکی زیر بغل مان را میگرفت وبه بهداری می برد تا این که معلو م می شد که مریض هستیم حالا اگر بهیار عراقی تشیخص می داد که واقعا " مریض هستیم و نیاز به آمپول داریم وهنگامی که میخواستند آمپول را تزریق کنند ما بصورت سرپا ایست می کردیم و اون هم بیرحمانه مانند دامپزشک...
-
دوسال رنگ تاریکی را ندیدیم
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 20:45
بیش از دوسالی که درعراق بودم همیشه روشن بود یعنی شب ها آسایشگاه کاملا روشن بود وهمچنین دراین دوسال هم طلوع وغروب آفتاب راهم ندیده بودم ودلم برای ستاره ها مهتاب خیلی گرفته بود اون شبی که تبادل می شدیم بعد دوسال برای اولی باربه بیرون آمدیم همه به آسمان خیره شد ه بودیم وزیبایی های آسمان را مشاهد ه می کردیم
-
عید نوروز در اسارت
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 22:29
درعید نوروز نقاشی سیب ،سرکه ،سکه،سماق،سمنو، سوزن وسبزه برای سفره ی هفت سین مان می کشیدیم قلم مان را هم ازدوده های آبگرمکن های حمام اردوگاه درست کرده بودیم یه تکه پلاستیک که از آشپزخانه تهیه کرده بودیم بعنوان سفره پهن می کردیم این نقاشی هارا روی آن قرار میدادیم هنگام تحویل سال همه ی اسرا دورهم می نشستیم بعداز تحویل سال...
-
مراسم 22 بهمن در آسایشگاه
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 22:01
برایمان هرروز صبح کمی چای شیرین می داند (نوشته شده است )روزی دوتانان هم می داند که به آن سمّون می گفتند به اندازه ی نان ساندویچی های خودمان می شد وداخلش خمیر بود برای تهیه ی شیرینی 22بهمن خمیر داخل نان هارا درمی آوردیم درچای شیرین قرارمی دادیم کمی شیرین می شد وبعد مراسمی که بصورت مخفیانه درگروه های ده نفره انجام می شد...
-
توالت دو نفره
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 21:42
بعدازظهر ساعت 4سوت آمار زده می شد کلیه اسراء به داخل آسایشگاهها می رفتند که تافرداساعت هشت صبح اجازه بیرون آمدن را نداشتیم که دراین فاصله درداخل آسایشگاهها هم توالت نبود حال ساعت هشت که به بیرون می آمدیم سه ساعت فرصت داشتیم که بیرون بمانیم تعداد هشت چشمه توالت که وجود داشت رفع حاجت می کردیم ولی درروزهای باراندگی که...
-
روز تیغ
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 21:28
دریک هفته دوبار تیغ می دادند که باید ریش مان را می زدیم برای ده نفر یکی نصفی تیغ می دادند که بانصف تیغ سه نفر باید ریشش رامی تراشی که نفراول براحتی می توانست ریشش را بتراشد ولی برای نفر دوم یاسوم بسختی این کار انجام می شد وهرکسی هم که ریشش را نمی تراشید تنبیه می شد موی سرمان رانیز باتیغ می تراشیدیم تیغ ها کند می شدند...
-
ادامه تحصیل بعداز اسارت
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 21:34
بعدازآزادی پیروز مندانه ازاسارت من درآموزش وپرورش بامدرک چهارم ابتدایی درسال 1369 بعوان خدمتگزار استخدام شدم به درس خود ادامه دادم تاسال 1374دیپلم گرفتم ودرسال 75به دانشگاه بابلسر دررشته ی جامعه شناسی قبول شدم ودرسال 1379لیسانس گرفتم ازخدمتگزاری به دفتر داری وازدفترداری به آموزگاری وازآموزگاری به دبیری ارتقاء یافتم هم...
-
اسهال خونی
چهارشنبه 20 بهمنماه سال 1389 22:47
باتوجه به این که دراردوگاه آب کم بود و نمی شد کاملا " بهداشت رارعایت کرد به تبع آن بشتر اسراء به مریضی اسهال مبتلا می شدند ازطرفی هم آن هایی که به این مریضی دچار می شدند بهیارعراقی می گفت باید نمونه بیارید تامن یقین بدانم که شما اسهال دارید لذا بیشتر اسراء ابتدا ءکه به این مریضی مبتلا می شدند خجالت می کشیدند که...
-
ورود آزادگان به میهن عزیز سال ۶۹
چهارشنبه 20 بهمنماه سال 1389 00:11
-
قرآن خواندن
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 22:07
یک قرآن درآسایشگاه بود که برای یه بارخواندن آن باید اسم نویسی می کردیم تااین که بعد از یه مدت طولانی نوبت می رسید
-
برنامه ی قبل از خواب
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 21:59
باتوجه به این که آب کم بود رعایت نظافت امری بسیار مشکل حال هرشب نیم ساعت قبل ازخواب مخصوصا"درفصل زمستان لباس های زیررا مورد بررسی قرار می دادیم که شپش های زیادی تو لباس ها زندگی می کردند که باید هر شب اون هارو می کشتیم وگرنه خون مان را می مکیدند وآسایش مان رو از دست مان می گرفتند . نیم ساعت قبل از خواب معروف بود...
-
درست کردن قلب از سنگ
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 21:40
سنگ هایی که درمحوطه ی اردوگاه بود بچه برمی داشتند باصبر حوصله اونقدر به زمین می سائیدند وحالت های متفاوتی می دادند البته بیشتر قلب درست می کردند وهمچنین تسبیح های سنگی نیز درست می کردند درضمن از هسته ی خرما هم تسبیح های قشنگی درست می کردند
-
ابتکار واختراع دراسارت
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 21:34
دراسارت به ما سوزن ونخ نداده بودند سیم خاردارها رو اونقدر به کف آسایشگاه که سیمان بود می سائیدیم کاملا برراق می شد یه طرفش رانیز پهن می کردیم با یه میخ سوراخ می کردیم می شد یه سوزن خیاطی ونخ هم نداشتیم اون هم از تار های پتوها می کشیدیم در ضمن پتوهایی که به ما داده بودند تارهای رنگارنگی داشتند که اسراء توسط آنها حتی...
-
حمام در تابستان
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 21:24
تانکر های آب می آمد به محوطه ی آسایشگاه جلو ی تانکر پنجا نفر لباس هایشان درمی آوردن ومی ایستادند ورانند تانکر هم دوسه دقیقه به روی این ها آب می پاشید همه خیس می شدند درعرض یک ساعت کل اسراء که حدود 500نفر بودند خیس می شدند ولی باز پاهای همه گل می شد خلاصه درگزارش ها اعلام می شد که امروز کل اسراء حمام کردن این بود نحوه...
-
نحوه ی حمام کردن در فصل زمستان
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 20:59
دراردوگاه 16پنج آسایشگاه بود که برای هریک ازآسایشگاهها دوآبگرمکن باهشت دوش حمام بود که معمولا به نوبت به حمام می بردن ولی بشتر مواقع سرد بود حالا به همین آب ولرم هم نوبت مجموعه ی ما دقیقا"یادم نیست ازهر چند روز می شد ولی روسخن من اینجاست که باید با شمارش 5خودمان رو خیس می کردیم وبا شمارش 7آب می کشیدیم وبیرون می...
-
نحوه ی معالجه ی بیماری گال
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 08:36
معمولا به دلیل عدم وجود بهداشت درآسایشگاههای اردوگاه 16اسراء مبتلا به بیماریهای زیادی می شدند که یکی ازآن ها بیماری گال بود بهیار اردوگاه که ایرانی وهمدانی هم بود اسمش داوود بود که معروف شده بود به دکتر داوود ایشان ماهانه می آمدند اسراء رو چک می کردند هرکسی که این مریضی روداشت ازمجموعه اش جدامی کردند تااینکه به دیگران...
-
نا گفته های اسارت به نا باوران
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 07:57
ساعت 4بعدازظهرسوت آمار رامی زدند باشنیدن این سوت باید آب هم که دست بود می گذاشتی روی زمین درصف آمار حاضرمی شدی پس ازیک ساعت افسر می آمد یکی یکی می شمرد حال اصل مطلب اینجاست که ساعت 4بعدازظهر که می آمدیم داخل آسایشگاه تا فرداصبح ساعت هشت درداخل بودیم روهم رفته می شد 16ساعت حال دراین مدت 16ساعت که درداخل آسایشگاه بودیم...
-
جمعه ی خاکی
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 23:04
معمولا روزهای جمعه بقول ارتشی ها روز تأ مین ونگهداری بود دراسارت هم درروزهای جمعه دشداشه می پوشیدیم (لباس بلند عرب هارا می گفتند ) کلیه پتوها رو بیرون می آوردیم گرد خاک های اون ها می تکاندیم وآسایشگاه را نیزمی شستند حالا اصل مطلب این بود که یه رو ز بعد ازاینکه پتوهارو بیرون بردیم عراقی ها گفتند همه بخط شید بعد ازاینکه...
-
ورود آزادگان به ایران سجده بر خاک پاک میهن
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 21:22
-
وطنم خاک پاکت تو تیای چشمم
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 21:20
-
ورود آزادگان به ایران عزیز
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 21:15
-
ورود آزادگان به ایران
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 21:12
-
رود آزادگان به میهن عزیز در سال ۱۳۶۹
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 21:01
-
لباس اسارت
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 20:56
-
کفش و لیوان :لیوان یاآب سرد کن دستی
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 17:10
حدود دو سه ماهی از اسارت گذشته بود که برای مان یک جفت کفش کتان ویک لیوان از جنس روی دادند عراقی ها هرروز وعده می دادند که شما فردا مبادله می شوید ویا مثلا می گفتند که روز هجده شهریور یا مهر تبادل آغاز می شود افرادی که حرف های این ها را باور داشتند کفش هایی که عراقی ها داده بودند نمی پو شیدند می گفتند به ایران بپو شیم...
-
کلک زدن به عراقی ها:
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 17:09
یک شب بامحمدتصمیم گرفتیم که به عراقی ها کلکی سوارکنیم وبه همین بهانه شب بتوانیم به بیرون برویم من خودم را به مریضی زدم محمد از زیر بغلم گرفت ومن پاهایم را از زمین می کشیدم رفتیم پیش نگهبان من که خودم راکاملا به مریضی زده بودم انگار از شدت تشنگی ودرد نمی توانستم حرف بزنم خلاصه محمد به نگهبان فهماندکه این آقامریض هست...