اتوبوس ما در شهر اسلام آباد غرب در حا ل حرکت بود که نو جوانی خود ش را به اتوبوس ما رساند و پس ا ز خوشامد گویی از من شماره تلفن خانواده ام را خواست تا خبر رسیدنم به ایران را به آنها بدهد تا آمد م شماره تلفن را به ا و بگویم اتوبوس حرکت کرد و مسیری طولا نی را در شهر طی کرد نزدیک چهار راه که رسیدیم ، ا ز پنجره به بیرون نگاه کردم و دیدم آن نوجوان د ر حا ل دویدن است . نفس زنان به اتوبوس رسید وا ز پنجره آن آ ویزان شد وشماره را به ا و دادم ولی مطمئن نبودم که زنگ بزند . پس ا ز اینکه به مشهد رسیدم و با ا ستقبا ل خوب هموطنا ن خو دم روبرو شد م همیشه آ ن استقبال با شکوه را به یاد دارم و ممنون مردم هستم ، خا طره های ا ولیه ورود به وطن را با خود مرور می کردم وآن صحنه نوجوان ا سلام آبادی به ذهنم رسید ا ز خانواده ام پرسیدم که آ یا کسی ا ز اسلا م آ باد غرب زنگ زده که آ مدن مرا به ا یران خبربدهد، خا نواده ا م گفتند ا ز اسلا م آباد که نه ا زمشهد کسی زنگ زده بود . خوشبختانه تلفن کسی که تماس گرفته بود را یاددا شت کرده بودند ،تما س گرفتم و ما وقع ما جرا را پرسیدم خانمی به من گفت که نو جوانی ا زا سلا م آباد با ما تماس گرفته و گفته یکی ا ز آ زا دگان مشهد وا رد شهر ما شده و من هر چه با تلفن آنها تماس می گیرم کسی جوا ب نمی دهد چون برای من که ا ز مخا برات تماس می گیرم تما س مجد د مشکل ا ست شماره آخر تلفن آزاده را که شما ره 5 بوده تغییر دادم و شماره 6 را گرفتم که منزل شما ست شما لطف کنید و خبررسیدن آ زاده را به خا نواده اش بدهید؛ خیلی اصرار کرده بود و شماره تلفن منزل داییش را داده بود که مجددا با تماس با آن نوجوان از ایشان تشکر کردم . هر چند خا طرات ورود به میهن خیلی زیاد است ولی این دلا وری و ایثار یک نوجوان ایرانی که ظا هرا وضعیت اقتصادی خوبی هم نداشت بسی جا لب بود و افتخا ر می کنم که برای چنین مردمی شکنجه های اسا رت را تحمل کردم و به درجه جانبازی رسیدم.
منبع :http://khaterat-m.blogfa.com/9005.aspx