خاطرات اسارت

درباره دوسال اسارت دردراردوگاه تکریت نوشته خواهد شد

خاطرات اسارت

درباره دوسال اسارت دردراردوگاه تکریت نوشته خواهد شد

ورود آزادگان سرافزار به ایران اسلامی

ورود آزادگان سرافزار به ایران اسلامی

 
«اگر روزی اسراء برگشتند و من نبودم، سلام مرا به آنها برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود» امام خمینی(ره) روز 26 مرداد 1369 ، میهن اسلامی شاهد حضور عزیزانی بود که پس از سال‌ها اسارت در زندان‌های مخوف رژیم بعثی صدام، قدم به خاک پاک میهن اسلامی خود می‌گذاشتند. این روز یکی از خاطره‌انگیز‌ترین روزهای تاریخ انقلاب اسلامی است که شاهد حضور و آزادی مردانی بود که در راه عهد و پیمانی که با خدا بسته بودند، مجاهدت و استقامت ورزیدند و آنها توانستند در سال‌های زجر و شکنجه، با وجود درد و بیماری جسمی، روح و روان خود را حفظ کنند و تقوا و مردانگی خود را مضاعف نمایند تا در بازگشت به ایران اسلامی در صحنه‌های مختلف اجتماعی، سرمشق و نمونه‌ای برای صلابت و استقامت مردان و زنان ایران اسلامی باشند.

جزئیات تکان دهنده از شکنجه و به شهادت رسیدن اسرای ایرانی


بر روی برخی از اسرای تیر باران شده آهک یا مواد شیمیایی یا اسید می‌پاشیدم تا اثری از آنها باقی نماند. 
یک افسر ارشد گارد ریاست‌‌جمهوری عراق در بازجویی اخیر خود با اعتراف به شکنجه با سوزاندن، قطع اعضای بدن و کشتار هزار اسیر ایرانی گوشه‌ای دیگر از جنایات صدام معدوم علیه ملت ایران را فاش کرد.

به گزارش فارس، «علی البغدادی»، محقق و کارشناس عراقی با اعلام این مطلب گفت: این افسر بعثی از جلادان ماشین جنایت جنگی صدام علیه مردم عراق و ایران است که در پرونده خود اوراق سیاه بسیار زیادی دارد.

البغدادی افزود: فرد دستگیر شده سرهنگ «عبدالرشید الباطن» نام دارد و بازپرس ویژه گارد ریاست جمهوری عراق در جنگ علیه ملت ایران بوده است.
وی گفت: این سرهنگ بعثی به خوبی به زبان فارسی و فرهنگ و تاریخ ایران مسلط است و پیش از آغاز جنگ تحمیلی علیه ایران توسط استخبارات (اطلاعات) ویژه عراق و صدام برای تحصیل زبان فارسی به تهران اعزام می‌شود.
البغدادی تصریح کرد: سرهنگ عبدالرشید در بهار 1975 میلادی (اوایل دهه پنجاه شمسی) در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شده است و با آغاز جنگ و تجاوز بعثی‌ها به ایران مأموریت می‌یابد اسرای ایرانی خط مقدم جبهه‌ها را بازجویی و از آنان کسب اطلاعات کند.
این پژوهشگر عراقی تأکید کرد: این افسر بعثی عراقی که چند بار مستقیم به صدام معدوم گزارش داده است، به خاطر جنایات جنگی بی‌شمار خود به دریافت مدال و نشان از سردار نگون بخت قادسیه رسیده است.
البغدادی افزود: عبدالرشید در بازجویی‌های خود اعتراف کرده است که به دستور فرماندهان ارشد ارتش و به ویژه گارد  

  بقیه در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

در آن سرما افسر عراقی با لباس خودش ما را پوشاند

آزاده سرافراز هوشنگ مصطفوی 

روز 23/12/66 در حین عقب نشینی به شدت مجروح شدم در کمتر از یک ساعت اصابت سه گلوله به کمر وپای راستم مرا غرق در خون و زمین گیر کرد. درد گلوله ها آنقدر سخت و طاقت فرسا بود که قدرت حرکت حتی به اندازه یک وجب را از ما گرفت و خونمان بر زمین جاری شد. نزدیکی عصر بود که پای راستم داغ شد و به هوش آمدم

ناگهان دیدم که تعدادی از جنازه های دوستانم همچون شهید جمشیدبراتپور شهید عزیزالله پسندآتش گرفته و می سوزند، تا اینکه آتش به پای من هم رسید ، چیزی که  تعجبم را برانگیخت این بود که آتش به گردن آنان که رسید خاموش شد و از اینکه نمی توانستم آتش راخاموش کنم وکاری انجام دهم  زجر می کشیدم و  غصه ام گرفت.                                                                                            

حدودساعت 4 یا 5 عصر درحالیکه بر زمین افتاده بودم ناگهان صدای پایی به گوشم رسید با اندکی جابجایی عراقی ها متوجه من شدند و قف قف بالا گرفت تا اینکه اسیرمان کردند. با عربی به آنها حالی کردم که زخمی هستم دونفرسربازبه سراغم آدندتاباخودببرندهنگامیکه خواستنداززمین بلندم کنند خون استفراغ کردم باصورت بر زمین انداختند مجدداً بلندم کردند باز هم استفراغ ! با همان حالت رهایم نمودندو با اشاره گفتند: باید بالای تپه بیایی ما هم از حال رفته و بر زمین افتادیم .                                                                                             

آن گروه بالا رفتند بعد از چند دقیقه ای سربازی آمد خواست ما را بکشد افسری از بالای تپه صدایش زد و مانع شد دستهایم را از پشت بست و همانجا انداخت بعد از دقایقی افسری به نام حسین آمد دستهایم را باز کرد و گفت : من شیعه ام ما را بغل کرد و بر بالای تپه منتقل کرد. شب را با ناله و درد فراوان و در آن سرما با بدنی خونی سپری کردم  تا فردا صبح شد روز 24/12/1366 افسر حسین آمد زخمهایم را پانسمان و لباسی هم از خودش بر ما پوشاند چای برایم آورد و تعارف کرد چنددقیقه ای منتظر قند شدم افسر حسین به من اشاره کرد وبه عربی گفت:سکرموجود( شکر در چای موجود است) چای را با دو دانه بیسکویت خوردم بعد از 48 ساعت خون ریزی بابستن زخمهاوخوردن چندعددبیسکویت وچای خوابم برد حدودنیم ساعتی در خواب بودم که ناگهان مورد ضرب و شتم دو نفر درجه دار بعثی قرار گرفته و همچون توپ فوتبال به هم پاسم می دادند.اینجا باردیگرزخمهایم بازوپانسمانهاجداو بدنم را غرق در خون کردند. تا اینکه بعد از حدود یک ساعت پشت شاخ شمیران منتقل نمودند.که این خودقصه ای مفصل داردقدرت راه رفتن  نداشتم یکی از آنهاسرپانگه میداشت ودیگری باضربه پابه جلوپرتم میکردچندمتری درمیان سنگلاخهامی غلطیدم تااینکه به ما میرسیدند این کار تاشاخاخ  شمیران ادامه داشت وبعد ازاینکه کاملاخونی وزخمی شدم درماشینی که پرازلوازم تعمیرگاه بودانداخته وبه عقبه منتقل کردند. 

منبع :سایت تکریت ۱۱

من دکترم

      دکتر عراقی می خواست با انبر دست ترکشی رااز پای یکی ازمجروحان بیرون بکشد .آن عزیز نیز فریادمی کشید .دربرابرهر فریاد مشت ولگد بود که روانه اش می شد .رفتم نزدیک دکتر وخودم را انداختم رویش .انبر دست راازدستش کشیدم بیرون وبعد ازخوردن یک کتک مفصل گفتم من هم دکترم  فقط خدامی دانست که از طبابت به اندازه سر سوزنی هم اطلاع نداشتم .بارفتن عراقیها رفتم سراغ آن مجروح .پیراهنم رادرآوردم ودهانش را محکم بستم تا صدای آه وناله اش را کسی نشنود .بعد با احتیاط تمام تر کش رابیرو کشیدم 

   

ازخاطرات :امام دادحاجیوند -درود   ص ۱۶۶کتاب آزادگان بگوئید

قُندُرَة

 قُندُرَة

"قُندُرَة" در اصل به معنی کفش است ولی در فرهنگ عراقی ها از بدترین توهینها محسوب

می‏شود و به هنگام شکنجه کردن وفحّاشیها این لغت به کرّات از زبان آنها شنیده می‏شد.  

هر اسیر درروز به دفعات این اصطلاح را می شنید.

 

 

 

منبع:http://khaterat-m.blogfa.com/